بهترین داستان‌های تأثیرگذار انگیزشی برای عبور از مسیر گذار موفقیت

داستان شماره 7- مدل فکر کردنت رو عوض کن!

 

میثم چشم هاش پر از اشک بود، بالاخره مجبور شد تصمیمی که دلش نمی‌خواست رو بگیره، باهزاران شور و شوق شرکتش رو تأسیس کرده بود و الآن پس از چهار سال تلاش و بدون هیچ سرمایه‌ای داشت دفتر رو می‌بست. شریکاش تنهاش گذاشته بودن و فقط اسمشون در اساسنامه شرکت بود. کارکنانش هم رفته بودند به دلیل 6 ماه عدم پرداخت حقوق از اون شکایت کرده بودن. برای اینکه کارش به دادگاه و زندان کشیده نشه، می‌خواست لوازم اداری دفترش رو بفروشه، آخه یک شرکت خدماتی اصولاً به‌جز لوازم اداری و چندتا میز، صندلی و رایانه چیزی به‌عنوان سرمایه ثابت نداره. این وسایل رو هم به قیمت خیلی کمی ازش خریدن، به‌زور پول حقوق یکی از کارکنان می‌شد. الآن دیگه مجبور بود دست به دامان اطرافیانش بشه و از اونها کمک بخواد. پدرش که شرایط مناسبی نداشت، بردارهاش هم کارمند بودن و زیاد نمی تونستن کمکش کنند، می موند پدرخانمش. همون فردی که از اول با این کار مخالف بود. پدرخانمش از بازاری قدیمی شهر بود، اوضاع نسبتاً خوبی داشت، آدم خسیسی نبود، اما دست و دل‌باز هم نبود.

طی این چند سال که با خانواده خانمش رفت‌وآمد داشت، به‌جز احترام از اونها چیزی ندیده بود و چون سطح مالی اونها بالاتر بود همیشه تو دلش می‌خواست که دیگران بهش داماد سرخونه نگن، به همین خاطر چهار سال قبل با دوستاش صحبت کرده بود و با ایده شرکت خدماتی پشتیبانی شبکه‌های اینترنت ادارات و شرکت‌ها وارد بازار شده بودند. دوتا از دوستاش بعلاوه خانمش، اعضای هیئت‌مدیره شرکت بودن.

ازقضا داخل اساسنامه شون کارهای مشابهی مثل طراحی سایت، فروشگاه‌ها و پورتال‌ها و تأمین امنیت شبکه رو هم آورده بودن، که اگر نمی‌آوردن کلاً سال اول با بدهی زیادی ورشکست میشدن. سال اول بدون بررسی، اقدام به تهیه برخی از وسایل و ابزارهای پشتیبانی شبکه کرده بودن بدون اینکه مشتری قطعی داشته باشن و فکر می‌کردند قطعاکارشون میگیره، و چون در مناقصات نتونستن برنده بشن، مجبور شدن به کمتر از نصف قیمت خیلی از اونها رو بفروشن و بقیه بدهی شون رو باکارهای جانبی پرداخت کرده بودن. سال دوم و سوم کمی اوضاع خوب شده بود. اما سال چهارم تقریباً هیچ مشتری نداشتن. شریکاش فکر می‌کردن، رکود بازار یا رقبا عامل اصلی این شرایط هستن ولی میثم نمی تونست این موضوع رو قبول کنه، رقیب و رکود برای همه هم‌صنف هاشون وجود داشت ولی اونها داشتن کارشون رو انجام میدادن! میثم معتقد به دلایل دیگه ای بود.

ادامه در:

https://www.kheradmandan.com/Articles/144

راز ماندگاری معروف‌ترین شعر کودکانه ایران و درس‌های تبلیغاتی از آن

بهترین داستان‌های انگیزشی موفقیت، داستان شماره 8-دلت را این‌گونه آرام کن

بهترین داستان‌های انگیزشی موفقیت، داستان شماره 7- مدل فکر کردنت رو عوض کن!

بهترین داستان‌های انگیزشی موفقیت، داستان شماره 6- جدی بگیر! خیلی هم جدی بگیر!

بهترین داستان‌های انگیزشی موفقیت، داستان شماره 3- نه هیس! من اسیر جهان نیستم!

رو ,سال ,کرده ,اونها ,هم ,فکر ,از اونها ,بود و ,کرده بودن ,اول با ,عوض کن

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی istanbulcheapestcharterticket مقالات و سخنرانی های دکتر بهیار سلیمانی آسمونیا فروشگاه اینترنتی کالاکده خبر آن ooxino ویرا فناور ...و چشمهایش تا ابدیت ادامه داشت... کتابخانه عمومی فیض کاشانی شهرستان راور